الهی بر روی هر پرده ی گل نقشها بینم
به هر سو میروم در هر کجا نور تورا بینم
به بوستان مهره ی زیبا سیمین میدید که من
چو بیرون کرده ام از پیراهن سر را خدا بینم
کبوتر میپرد از بام عاشق میرود جای
در انجای که من عاشق چو تو یک با وفا بینم
به مسجد رفته بودم دوش و زاهد اینچنین پرسید
چی شد ای عاشق نادان که دست اندر دعا بینم
بگفتم سرزدم بیرون از آن خمخانه ی ویران
که تا در گوشه ی محراب مسجدش اورا بینم
الهی ساگر از درد خیانت اینچنین گوید:
تو معشوقی مصفا کن جهان را تا صفا بینم
اسدالله ساگر