من با چشمان تر و نمناک و اندوهی به وسعت هزاران غم منتظرم!منتطر فردایی که تو را با خود خواهد آورد.
یا شاید باز هم سرابی دیگر!
آری شاید تو هم سرابی داری میروی,دور میشوی...من میایم جلو و جلو تر.....
اما تو..
اما تو دور دور تر میشوی.........................چرا؟؟؟؟
ما چون دو دریچه رو به روی هم,آگاه ز هر بگو مگوی هم,هر روز سلام پرسش و خنده....
هر روز قرار روز آینده...
اکنون دل من شکسته و خسته است...زیرا یکی از دریچه ها بسته است....نه مهر فسون نه ماه جادو کرد.........نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد................................نفرین به تو ای سفر..!!
غریبانه شکستم,در این جا تک و تنها,دل خسته ترینم,در این گوشه ی دنیا..
ای بی خبر از عشق که نداری خبر از من,روزی تو آیی که نمانده اثر از من....